سه شنبه هجدهم بهمن ۱۴۰۱ - 8:48 - سیدعلی رضاشفیعی مطهر -
استخوان لای زخم!قصابي هنگام کار با ساتور ،دستش را بريد و خون زيادي از زخمش مي چکيد. همسايه ها جمع شدند و او را نزد حکيم باشي دکتر شهرشان بردند.حکيم بعد از ضد عفوني زخم، خواست آن را ببندد که متوجه شد لاي زخم قصاب ، استخوان کوچکي مانده است، خواست آن را بيرون بکشد، اما پشيمان شد، و با همان حالت زخم دست قصاب را بست و به او گفت :زخمت خيلي عميق است و بايد يک روز در ميان نزد من بيايي تا زخمت را پانسمان کنم.از آن روز به بعد ، قصاب هر روز مقداري گوشت با خود مي برد و با مبلغي به حکيم باشي مي داد و حکيم هم همان کار هميشگي را مي کرد ، اما زخم قصاب خوب نشد که نشد.مدتي به همين منوال گذشت، تا اين که روزي حکيم براي مداواي بيماري،از شهر خارج شد و چند روزي به سفر رفت و از آنجايي که پسرش طبابت را از او ياد گرفته بود، به جاي او بيماران را مداوا مي کرد .آن روز هم طبق معمول هميشه ، قصاب نزد حکيم رفت و حکيم باشي دست او را مداوا کرد و پس از ضد عفوني مي خواست پانسمان کند که متوجه استخوان لاي زخم شد و آن را بيرون کشيد و زخم را بست و به قصاب گفت :به زودي زخمت بهبود پيدا مي کند .دو روز بعد قصاب خوشحال نزد پسر حکيم آمد و به او گفت :تو بهتر از پدرت مداوا مي کني ،زخم من امروز خيلي بهتر است .پسر حکيم هم بار ديگر زخم را ضدعفوني کرد و بست و به قصاب گفت:از فردا نيازي نيست که نزد من بيايي.چند روزي گذشت و حکيم از سفر برگشت، وقتي همسرش سفره را پهن کرد،متوجه شد که غذايش گوشت ندارد و فقط بادمجان و کدو در آن است.با تعجب گفت : اين غذا چرا گوشت ندارد؟همسرش گفت : تو که تُرکیه یا تَزکیه؟!...
ما را در سایت تُرکیه یا تَزکیه؟! دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 30arg بازدید : 78 تاريخ : سه شنبه 18 بهمن 1401 ساعت: 15:07